دو سه سال قبل می خواستم مطلبی بنویسم در خصوص روابط اجتماعی جامعه و محلات و آدمهای پیرامون خودمان در آن روزها ، از بقال و نانوا گرفته تا همسایه و راننده تاکسی و … که روز به روز از یکدیگر بیشتر در حال فاصله گرفتن هستیم ، ولی بعد گفتم شاید انرا به سیاه نمایی تفسیر کرده و می گویند انرژی منفی به جامعه وارد می کند که همین عاملی شد برای ننوشتن ، در حالیکه چه بخواهیم و چه نخواهیم روزگار بدی شده با همین آدم ها و ما هم بدتر از آن دوسه سال قبل !
تا اینکه دوسه هفته قبل اتفاقی برای خودم افتاد که باز اول نخواستم قلم بزنم ولی دیدم نمی توانم ننویسم هم به عنوان مسئولیت اجتماعی و هم رسالت قلم ، آنروز عصر با خانواده در مسیر بزرگراه یادگار (شمال به جنوب ) در حال رانندگی بودم که خودرو پرایدی در آن شلوغی و ترافیک قصد داشت به هر شکل ممکن از من عبور کند ، من هم سعی می کردم راه را برای او باز کنم ولی ترافیک اجازه نمی داد ، دوسه دقیقه ای این شرایط ادامه داشت تا اینکه آن خودرو به عمد با سپر خود ضربه ای به ماشین من وارد آورد که ناگزیر به توقف شدم ، پس از پیاده شدنم ، راننده پراید همراه دو سرنشین دیگر سمت من آمدند ، محترمانه به نحوه رانندگی راننده اعتراض کردم و در حالیکه اصلا اتفاق و مشکل خاصی پیش نیامده بود آن سه نفر در یک شرایط غیر عادی الفاظ بسیار رکیکی را به زبان آوردند ، به خاطر همین شرایط غیر عادی آنها و شأن خودم گفتم بروید و در حال چرخش به عقب برای بازدید ناحیه آسیب دیده خودرو بودم که ناگهانی و در کمال پستی و نامردی آنهم در حضور خانواده با جسمی برنده ضربه ای به من وارد کردند درحالیکه خدا رحم کرد و ضربه به چشمم نخورد ولی بالای ابرویم شکافته شد وکل صورت و لباسهایم غرق در خون شد ، به خودم آمدم و در آن شرایط فقط حالت تدافعی گرفتم و اجازه نمی دادم ضربه دیگری وارد کنند و یا به سمت ماشین و خانواده ام نزدیک شوند در این حالت که نمی توانستند به خیال خودشان مرا بزنند و یا بهتر بگویم بکشند ( چرا که تهدید به قتل هم می کردند ) گویی آنها را عصبانی کرد و همان راننده متوهم ، این بار از داخل خودرو یک قیچی آهن بر آورد و به سوی من حمله ور شد ، اول فکر نمی کردم بزند ولی دیدم در کمال بی شرفی دارد انرا به سمت ناحیه سر من فرود می آورد ، در این شرایط در حالی که دونفر دیگر سعی در گرفتن من برای ضربه زدن بهتر راننده داشتند با یک حرکت دفاعی دست خود را سپر قرار دادم که ضربه به سر و صورتم اصابت نکند که به خیر گذشت ولی انگشتان دست چپم اسیب شدید دیدند ، سپس در حالیکه خانواده من دچار رعب و وحشت شده بودند و از آن جمعیت بسیار در حال عبور کسی مداخله ای نکرد ، در کمال خونسردی متواری شدند !
دلیل از نقل این اتفاق که شاید به یک فیلم هندی شبیه بود را می توان از چند منظر مورد بررسی و تحلیل قرار داد ، امید که تلنگری باشد برای برون رفت از این شرایط ، البته اگر گوش شنوایی باشد که بعید است :
۱ . مهمترین نکته این اتفاق از نظر نگارنده ، بی تفاوتی مردم یعنی رهگذران بسیار از کنار این ماجراست ، عدم احساس مسئولیت اجتماعی نسبت به یک هم وطن ، همشهری و اصلا یک انسان بسی جای تعجب و تاسف است ! واقعا چه شده ؟ جوانان دیروز وطن آگاهانه برای دفاع از شرف و ناموس و خاک ، جان عزیز خود را فدا کردند ولی امروز از برادران و فرزندان و هموطنان آنها چنین رفتارهایی را می بینیم ! البته کسی انتظار کمک فیزیکی ندارد ولی تماس با مرکز ۱۱۰ و یا حداقل به خاطر سپردن شماره ماشین یا گرفتن فیلم آنهم از خیل گسترده مردمی که فقط نظاره گر بودند !!
۲ . قطعا اوضاع نابسامان اقتصادی در ایجاد کنش و واکنش افراد جامعه نقش دارد ، الان بجز چند درصد ، همه مردم درگیر مشکلات اقتصادی هستند ، ارامش از مردم سلب شده و این می شود که هر روز و هر ساعت چنین شرایطی را نظاره می کنیم ، انگار مردم همه آماده دعوا و تهاجم هستند ، مهربانی دیده نمی شود ولی در ظاهر همه قربان و صدقه یکدیگر می رویم و ریا و تزویر و دروغ بر پایه تبلیغات کاذب حرف اول را می زند .
۳ . پس از این حادثه ، پلیس که با تاخیر بسیار رسید ، در کلانتری هم به خاطر تعدد روزانه این اتفاقات ، انتظارات تو برآورده نمی شود ! پزشکی قانونی هم پس از مراجعه ، تو را به روز دیگر پاس می دهد و وقتی فریاد می زنی که بخاطر مسئولیت اجتماعی می خواهم پیگیری کنم که فردا به زن و بچه تو و دیگری تعرض نکنند ، گویی که جوک می گویم ، حضور در دادسرا و شرایط آنجا هم دلسرد شدن از همه پیگیریها و …
واقعا چرا ؟! آیا می بایست کسی کشته شود تا تلنگری برای پیگیری موضوع آنهم با فشار فضای مجازی باشد ؟
۴ . راننده و همراهانش که اینچنین رفتار کردند اول مگر چه شده بود ؟ دوم نمی دانم چه قرصی مصرف کرده بودند که به آن درجه از جسارت منفی و پوچی رسیده بودند گویی که کسی کاری به آنها ندارد و هیچ نظارت و مدیریتی بر اوضاع شهر و کشور نیست ، واقعا در همه این سالهای پس از جنگ ، مراکز بسیار عظیم فرهنگی و مذهبی که بودجه های نجومی گرفتند و می گیرند که یعنی فرهنگ سازی کنند ، ولی حتی درجا هم نزدیم بلکه پسرفت داشتیم کجا رفت آن فرهنگ غنی و آن اصالت ایرانی ، آن غیرت و عشق به وطن و هموطن … ! ؟
۵ . اینهمه که از خود متشکر شده ایم به کمال خودخواهی و خودبینی و از خود راضی بودن کاذب ما را سوق داده ، ادعای پوچ و باطل خوب بودن ، مانند موریانه در حال خوردن خوبیها است اگر محبت بکنی یا ساده لوح فرض می شوی و یا طور دیگر قضاوتت می کنند ! ما همه نسبت به هم و نسبت به جامعه تعهد داریم ولی فراموش کرده ایم ، واقعا به کجا چنین شتابان !!!
و کلام آخر برای آنکه جامعه بهتری داشته باشیم باید هر کسی از خودش شروع کند ، کمی گذشت و مهربانی ، کمی دوست داشتن دیگران و اینکه سلامتی و شادی خود را در راستای سلامتی و شادی جامعه بدانیم و حال خوش را برای همه بخواهیم .
به امید روز های زیبا
یاعلی